ژاک ریویر به آنتونن آرتو

آقا، شاید بی‌ملاحظگی کردم که خودم را با همه‌ی افکار و پیش‌داوری‌هایم جای شما و رنج‌ها و فردیت‌تان گذاشتم. شاید به جای این‌که بفهمم و همدردی کنم پرحرفی کرده‌ام. قصد داشتم به شما اطمینان بدهم و مداوایتان کنم. این قطعاً بدین خاطر بوده که وقتی پای من در میان باشد با خشم و به نفع زندگی واکنش نشان می‌دهم. در تلاش برای زیستن، تا زمانی که نفس می‌کشم نمی‌توانم به شکست اذعان کنم... چیزی که مشخص است برخلاف شما من وجود خودم هرگز برایم محل تردید نبوده: همیشه چیزی از من در من باقی است هرچند غالب اوقات چیزی حقیر، ضعیف، خام و مشکوک است. در این لحظات من تصور خودم را از تمامیت واقعیت خودم گم نمی‌کنم بلکه گاهی امیدم را به بازیابی‌اش از دست می‌دهم. انگار سقفی به طور معجزه‌آسایی بالای سر من معلق مانده که به هیچ رو نمی‌توانم خودم را به آن برسانم.